-
نمیتوان عاشق یک مرده شد...
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 05:04
نمیتوان عاشق یک مرده شد... روزی که به عشقم پشت پا زدی در قلبم ترا کشتم و در گوشه ای تاریک و سرد خاکت کردم. ... نمیتوان عاشق یک مرده شد. ... ... کشتمت تا همیشه همانطور که میپنداشتم در یادم بمانی، کشتمت تا نتوانم ترا دروغگو بخوانم، تو مردهای و یک مرده نمیتواند احساس مرا به بازی بگیرد. ... نمیشود عاشق یک مرده...
-
بازگشتی نیست بابایی
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 04:02
روزهای نبودنم که از سی گذشت بدان بازگشتی نیست فاتحه ای بخوان و زندگی ات را بی من از نو دوباره آغاز کن انگار که تا به حال صدای خنده هایم را نشنیده ای ..3ماهه که نیستی...و نیستم
-
لازم نیست
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 03:54
لازم نیست شمارشو پاک کنی یا دونه دونه اس ام اس هاشو لازم نیست اسمشو از گوشه ی دفترت پاک کنی لازم نیست عکساشو از توی گوشیت و لپ تاپ ات پاک کنی لازم نیست صداشو یادت بره لازم نیست قیافه شو فراموش کنی لازم نیست جاهایی که باهم رفتینو از یاد ببری لازم نیست آهنگاشو پاک کنی لازم نیست بگی نیست، نبوده، دیگه نباید باشه لازم نیست...
-
فاصله ها
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 15:07
فاصله ها را تو یادم دادی وقتی که با لبخند دور شدی از من عکاس بهتر از ما فاصله ها را می فهمید تو در عکس نیستی فاصله یعنی تو...
-
می خواستم زندگی کنم
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 01:02
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند ستایش کردم گفتند خرافات است گریستم گفتند بهانه است خندیدم ، گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
-
هنوز نمیدونم منتظر بودی چه اتفاقی بیفته
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:58
هنوز نمیدونم منتظر بودی چه اتفاقی بیفته ، اینکه دلم تنگ میشد کافی نبود . اینکه دیگه تو اتاق عروسکام پشت تنهاییم زیر بالش خیس از گریه م هوای تازه ندارم دیگه کافی نیست . نه عزیز دلم ! چشمام دید که چه جوری احساس ِ بچه گانه م زمین خورد ! دید که شیشه ی اعتماد ِعجیبم به تو ترک خورد ! میبینی ؟ گستاخ شدنم رو !
-
گفتی با قهر رفتی
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:48
گفتی با قهر رفتی ، گفتم دیروز نرسیده بودم که امروز رفته باشم ، من از آغاز از نخستین دیدار کنار تو مانده ام گفتی هوایم را از صدایت پر کردی و یک روز بی خبر صدا را بریدی و رفتی ، گفتم دور یا نزدیک چه فرقی میکند اگر صدا را میشنوی؟ گفتی نزدیک تر باید می آمدی ، گفتم فاصله در نگاه ماست اگر مرا میخواهی با من گفتی کجا؟ گفتم به...
-
ببخش ........
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:46
ببخش ........ببخش که دوریت حتی قطره اشکی برایم نداشت.بغض من که هیچ چه حقیر بود دوستی تو.......دوستی با تو.......چه ساده بود احساس من.......آری ساده بود ومن آن سادگی را برادر حماقت نامیدم آمدنت مسخره بود و رفتنت مسخره تر........بگذار دور از هم دمی بنشینیم و به سخره ی این نا روزگار یک دل سیر بخندیم.....راست می گفتند که...
-
زمان!
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:43
زمان! به من آموخت که دست دادن معنی رفاقت نیست.... بوسیدن قول ماندن نیست..... و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست ..... هیچ وقت دل به کسی نبند چون این دنیا این قدر کوچیکه که توش دو تا دل کنار هم جا نمیشه ...
-
زندگی
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:41
یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره . یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم . یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه...
-
یادمان با شد
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:39
یادمان با شد از امروز خطایی نکنیم گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم پر پرواز شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
-
مطمئن باش و برو
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:37
مطمئن باش و برو دل من سخت شکست وتو چه زشت به منو سادگی ام خندیدی! به منو عشقی پاک که پر از یاد تو بود و خیالم می گفت... تا ابد مال تو بود! برو تا راحت تر تکه های دلمو سر هم بگذارم
-
تا میای از لحظه هات استفاده کنی زود تموم می شن
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:29
تا میای از لحظه هات استفاده کنی زود تموم می شن ، تا می یای از خوشحالیات و خوشی هات لذت ببری زود تموم میشن و روز غم میاد. نمیدونم چرا تا یکی میمیره تازه یادمون می افته که چه قدر دوستش داشتیم و خودمون خبر نداشتیم . نمی دونم چرا فکر می کنیم ادمایی که دورو برمون هستند خیلی بدن و همه ادم های پستی هستند،چرا تاحالا توی ایینه...
-
می خواستم به شما بگویم
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:28
می خواستم به شما بگویم سلام اما شما سریع رد شدید می خواستم بگویم حال شما چطور است؟ اما شما به من نگاه نکردید می خواستم بگویم حال من خوب نیست اما شما دیگر رفته بودید... برای همین هیچ چیز به شما نگفتم فقط پوست موزم را زیر پایتان انداختم... تا زمین بخورید و یک لحظه بایستید شاید این بار مرا ببینید ! ...
-
شبی که مرا کَند و با خویش برد
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:27
شبی که مرا کَند و با خویش برد مرا از عبور خود آکنده کرد مرا خاک کرد و پراکنده کرد غمی بود و زخمی که در سینه بود صدا بود و شب بود و آیینه بود که بود آن که بر خویشتن می گریست ؟ که بود آن که در چشم من می گریست ؟ من آن شب چه دیدم در آیینه ها ؟ کجا می دویدم در آیینه ها ؟ قدم می زدم خاک ، تن می گشود زمین زیر پایم دهن می...
-
ببخش
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 00:26
ببخش ........ببخش که دوریت حتی قطره اشکی برایم نداشت.بغض من که هیچ چه حقیر بود دوستی تو.......دوستی با تو.......چه ساده بود احساس من.......آری ساده بود ومن آن سادگی را برادر حماقت نامیدم آمدنت مسخره بود و رفتنت مسخره تر........بگذار دور از هم دمی بنشینیم و به سخره ی این نا روزگار یک دل سیر بخندیم.....راست می گفتند که...
-
کال چیده بودی ام
سهشنبه 14 مهرماه سال 1388 09:31
کال چیده بودی ام کال چیده بودی ام روزی که هوس سیبی سرخ کورت کرده بود