ببیــــن!...
چیزهایی هست که دیگر تکرار نمی شوند...
تو دیگر ده ساله نمی شوی ... و من دیگر به دبیرستان نمی روم...
نـــــگاه کن! ...
سالها می گذرد و ما هر روز بی آنکه بدانیم
لحظه های تکرار ناپذیر زندگیمان را در تصویرها زندانی می کنیم
و آنها را چون گنج درد آور شیرینی در پستوی روزمرگی هایمان
.. پنهان می کنیم ..
و میگذاریم بمانند...
بمانند برای شبهای تنهایی...و روزهای دلتنگی...
که مرهمی باشند ... نه هیزمی.... که بسوزانند بیشتر...
بـــــبین!!!...
همیشه چیزهایی هست که تکرار نمی شوند...
وچون تکرار نمی شوند....ابدی اند. جایگزین ندارند...
و چون تکرار نمی شوند...دردند...رنجند...عزیزند...!!!
ببــــــین!
ما چگونه زندانی تصویرها وتصور هاییم
ما چگونه به دردهای کهنه خو میکنیم!...
ما چگونه " تکرار را " زندگی می کنیم!...
پاورقی :
دلم گرفته بود...
یک نفر مرا به خاطرات برد...
یک نفر قصه گفت ..
یک نفر طعنه زد... (شاید!)
دلم بیشتر گرفت
نمیتوان عاشق یک مرده شد...
روزی که به عشقم پشت پا زدی در قلبم ترا کشتم و در گوشه ای تاریک و سرد خاکت کردم.
...
نمیتوان عاشق یک مرده شد.
...
...
کشتمت تا همیشه همانطور که میپنداشتم در یادم بمانی، کشتمت تا نتوانم ترا دروغگو بخوانم، تو مردهای و یک مرده نمیتواند احساس مرا به بازی بگیرد.
...
نمیشود عاشق یک مرده شد، میشود؟
لازم نیست شمارشو پاک کنی یا دونه دونه اس ام اس هاشو
لازم نیست اسمشو از گوشه ی دفترت پاک کنی
لازم نیست عکساشو از توی گوشیت و لپ تاپ ات پاک کنی
لازم نیست صداشو یادت بره
لازم نیست قیافه شو فراموش کنی
لازم نیست جاهایی که باهم رفتینو از یاد ببری
لازم نیست آهنگاشو پاک کنی
لازم نیست بگی نیست، نبوده، دیگه نباید باشه
لازم نیست روی پاک کردن و نبودنش پافشاری کنی
کافیه مدادتو بگیری دستت و شروع کنی به کشیدن
هر چیزی که بخواد بشه میشه
شمارش، قیافه اش، صداش، آهنگاش، کلمه هاش، همه ی خودش یهو باهم سروکله اش پیدا میشه
بعد تو میمونی و یه احساسِ کنف شدگی در برابرِ خودت!
زندگی کن
اون هست
تو ام هستی
پاک نکن چیزی رو
یادت نره که زندگی
هر جور که بخواد میره جلو
هر جور که بخواد
نیست
نیستی
و این چیز عجیبی نیست ..