خیانت

متنهای خاص

خیانت

متنهای خاص

می خواستم زندگی کنم

می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم گفتند خرافات است

                                           

گریستم گفتند بهانه است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم

هنوز نمیدونم منتظر بودی چه اتفاقی بیفته

هنوز نمیدونم منتظر بودی چه اتفاقی بیفته ،

اینکه دلم تنگ میشد کافی نبود .

اینکه دیگه تو اتاق عروسکام

پشت تنهاییم

زیر بالش خیس از گریه م

هوای تازه ندارم

دیگه کافی نیست .

نه عزیز دلم !

چشمام

دید که چه جوری احساس ِ بچه گانه م زمین خورد !

دید که شیشه ی اعتماد ِعجیبم به تو ترک خورد !

میبینی ؟

گستاخ شدنم رو !

گفتی با قهر رفتی

گفتی با قهر رفتی ، گفتم دیروز نرسیده بودم که امروز رفته باشم ، من از آغاز از نخستین دیدار کنار تو مانده ام
 
گفتی هوایم را از صدایت پر کردی و یک روز بی خبر صدا را بریدی و رفتی ، گفتم دور یا نزدیک چه فرقی میکند اگر صدا را میشنوی؟
 
گفتی نزدیک تر باید می آمدی ، گفتم فاصله در نگاه ماست اگر مرا میخواهی با من
گفتی کجا؟ گفتم به نزدیک ترین جای این گره به عمیق ترین جای این صدا که ما را به جانب یکدیگر پرت میکند ،
 
صدایی مشترک که دریا شدن را به ما می آموزد
 
گفتی میدانم بازگشت صدای خود را از من میخواهی ، من شاید انعکاس صدای تو نبودم؟ ، گفتم بودی ، هستی و خواهی بود
 
من از تو گلایه ندارم!!
 
گفتی من سایه توام نه گلایه! ، گفتم باش در من باش نه بیرون از من
 
گفتی هستم ، هستم...اما تو برای اینکه بگویی هستی نباید میرفتی! ، گفتم چگونه بگویم؟ جابجایی من
حرکت من است نه هجرت و جدا شدن ، من حرکت میکنم که از تو بنویسم که تو را از تمام زاویه های
تمام منظره هایت دیده باشم... !!!
حرکت کن ، نایست با من بیا

ببخش ........

ببخش ........ببخش که دوریت حتی قطره اشکی برایم نداشت.بغض من که هیچ چه حقیر بود دوستی تو.......دوستی با تو.......چه ساده بود احساس من.......آری ساده بود ومن آن سادگی را برادر حماقت نامیدم آمدنت مسخره بود و رفتنت مسخره تر........بگذار دور از هم دمی بنشینیم و به سخره ی این نا روزگار یک دل سیر بخندیم.....راست می گفتند که تحمل تنهایی از گدایی عشق رواتر است تنهایی این روزها چه قیمتی دارد و من را بگو که چه ارزان تنهایی ام را با همکناری نا همراهی چون تو تاخت زدم.......ببخش مرا که روزهای با تو بودن خاطره ای برایم بر جا نگذاشت........ببخش که پر از حسرت بود روزگارمان.حسرت دمهای خوش که نداشتیم هیچ دلت خوش نباشد هرگز........آسوده نباشی.........خنده هایی که تو میخواستی در بستر هر فاحشه ای یافت می شود و آن ناز و طنازی هم که میگویی کار هر هر جایی خیابانیست......گیرم که خیابان هایش بالا و پایین بسیار داشته باشد ببخش مرا که در آینده این همه ناباوری حتی کلمه ای هم به خوشی درباره ات نخواهم گفت........ببخش مرا که الهه شعرم نشدی که الهه شعرم کس دیگریست تو کوچکتر از آنی که بعد از این قلمم را برای تو به روی کاغذ برقصانم و کوچکتر از آنی که افسوس نبودنت را بر ورق های های کنم.........تو آنقدر ناچیزی که ضربه نبودنت یک آن بود و بس.....آن یک لحظه هم گمان مبر که برای تو بود.......برای خودم بود.......که همیشه برای خودم است.......این دقایق همیشه برای خودم هستند که مبادا از پا بیفتم.........که تو مرا از پا افکندی.....و چه حقیرند افکارم این روزها که نگران تنهایی خود هستم.....اما توی کوچکترین را هم دوست میدارم چرا که حرمت لحظه ها را پاس میدارم........چه بخواهم و چه نخواهم روزگارم با تو سپری شده و قدر این روزها را باید دانست شاید زمان نشانم دهد اندک تاثیری که بر سرنوشتم داشتی و فقط به این داشته و ناداشته هاست که دوستت میدارم

زمان!

زمان! به من آموخت که دست دادن معنی رفاقت نیست.... بوسیدن قول ماندن نیست..... و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست ..... هیچ وقت دل به کسی نبند چون این دنیا این قدر کوچیکه که توش دو تا دل کنار هم جا نمیشه ...