خیانت

متنهای خاص

خیانت

متنهای خاص

یادمان با شد

یادمان با شد از امروز خطایی نکنیم

گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

پر پرواز شکستن هنر انسان نیست

گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم

مطمئن باش و برو

 مطمئن باش و برو    دل من سخت شکست        وتو چه زشت   به منو سادگی ام خندیدی! به منو عشقی پاک  که پر از یاد تو بود          و خیالم می گفت... تا ابد مال تو بود!    برو تا راحت تر تکه های دلمو سر هم بگذارم              

تا میای از لحظه هات استفاده کنی زود تموم می شن

تا میای از لحظه هات استفاده کنی زود تموم می شن ، تا می یای از خوشحالیات و خوشی هات لذت ببری زود تموم میشن و روز غم میاد. نمیدونم چرا تا یکی میمیره تازه یادمون می افته که چه قدر دوستش داشتیم و خودمون خبر نداشتیم . نمی دونم چرا فکر می کنیم ادمایی که دورو برمون هستند خیلی بدن  و همه ادم های پستی هستند،چرا تاحالا توی ایینه به خودمون نگاه نکردیم ،چرا یه لحظه به کارایی که انجام میدیم فکر نمی کنیم ....

شاید ما هم یکی از همون ادم های پست باشیم چرا همیشه فکر می کنیم همه دارن به ما خیانت می کنن،همه دارن دلمونو میشکنن، چرا یه لحظه فکر نکردیم که تا حالا خودمون چند تا دل شکستیم ،تاحالا شده بشینیم به دردو دل ادما گوش بدیم ،چرا همیشه فکر می کنیم که تنها ما هستیم که هزار و یکی مشکل داریم . چرا همیشه دنبال دو تا گوش می گردیم. تاحالا شده بشینیم با خدا صحبت کنیم بدون اینکه چیزی ازش بخوایم،چرا همیشه تا یه مشکل پیدا میکنیم یاد خدا می افتیم ... اخه ماها چرا اینجوری شدیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ای کاش یه خورده به کارامون فکر می کردیم.....

می خواستم به شما بگویم

می خواستم به شما بگویم

    سلام

    اما شما سریع رد شدید

    می خواستم بگویم

    حال شما چطور است؟

    اما شما به من نگاه نکردید

    می خواستم بگویم

    حال من خوب نیست

    اما شما دیگر رفته بودید...

    برای همین هیچ چیز به شما نگفتم

    فقط پوست موزم را زیر پایتان انداختم...

    تا زمین بخورید و یک لحظه بایستید

                  شاید این بار مرا ببینید ! ...

شبی که مرا کَند و با خویش برد

شبی که مرا کَند و با خویش برد

 

 

    مرا از عبور خود آکنده کرد

 

    مرا خاک کرد و پراکنده کرد

 

 

    غمی بود و زخمی که در سینه بود

 

    صدا بود و شب بود و آیینه بود

 

 

   که بود آن که بر خویشتن می گریست ؟

 

   که بود آن که در چشم من می گریست ؟

 

 

 

   من آن شب چه دیدم در آیینه ها ؟

 

    کجا می دویدم در آیینه ها ؟

 

 

 

    قدم می زدم خاک ، تن می گشود

 

    زمین زیر پایم دهن می گشود

 

 

 

   « من ِ » من ، دلش را قوی کرده بود

 

   همه زخم را مثنوی کرده بود

 

 

   من و  دل گذشتیم ، تشویش را

 

   من آن شب شکستم دل خویش را

 

 

   من آن شب شکستم ،  تلاطم شدم

 

   و در چین پیشانی ام گم شدم

 

 

   در آن اوج ِ با آسمان همنفس

 

    دلم بود و من بودم و هیچ کس

 

 

 

   من این تن نبودم تو بودی و تو !

 

    و من ، « من » نبودم تو بودی و تو !

 

 

 

   تو بودی شب خشک پاییز بود

  

   تو بودی تمام دلم نیز بود

 

 

   تو بودی تنم بود و ویرانی ام

 

    تو و خاطرات دبستانی ام

 

 

 

   تو و غربت و خستگی های من

 

    تو و زخم دلبستگی های من

 

 

   تو و خواهش خون خاموش من 

 

    تو و نعش من مانده بر دوش من

 

 

 

   تو بودی و این چشم ، این حنجره

 

    تو بودی و این کوچه ، این پنجره ...(این شعر اخرین ایمیلی بود که بی افم برام زد)